دو دو تا چهار تا می کنم،زندگی رو بالا و پایین می کنم،این دو سال اخیر زندگیم در مجموع خوب بودند.نه مثل سال های اول زندگی مشترک در استرس بودم،نه بی قراری های دوران مجردی.

درسم تموم شده،سر کاری می رم که نسبتا دوستش دارم،اوضاع خونه و زندگی خیلی بهتر شده،تازه همین چند روز پیش خونه خریدیم،کوچیکه ولی خیلی تر و تمیزه،حالا تا چند ماه نمی تونیم بریم توش اما تابستو اثاث کشی می کنیم.

اما هنوز کابوس رفتار ها و حرف های مفت پدرشوهر هست.چند شب پیش با جیغ از خواب پا شدم،نه اینکه اتفاق خاصی افتاده باشه ها،اما نمی دونم چرت چند وقته پررنگ تر شده،نمب دونم حالا که خونه خریدیم و تا چند ماه دیگه ازین خونه میریم چرا به جای اینکه اعصابم راحت بشه بدتر اعصابم بهم ریخته.

دارم با روزها و شب ها مبارزه می کنم،رویای خونه ام همش تو ذهنمه،تا حالا صد جور مختلف توی ذهنم چیدمش،و یه لیست بلند و بالا هم از وسایلی که نیاز دارم برای خودم تهیه کردم.

ببینیم چه پیش می آید