حمل ونقل عمومی/تئاتر
خیلی جالبه،گاهی بعضی چیزا به طور مداوم عصبی ام میکنه و خیلی چیزا که قابلیت بالقوه ی داغ کردن تنم رو از عصبانیت دارن خیلی عادی جلوه می کنن.احساس میکنم شرطی شدم برای واکنش نشون دادن به به فاکتور های خاصی مثل شلوغی خیابون ها، گرانی،روابط ایران با کشورهای دیگه،اتفاق های پر سر وصدایی که تو جامعه میفته ،اینا همه خیلی مهم هستند حتما.اما نه اونقدر که چشمما رو به روی این همه چیز ببندن.
خیلی ریز بین شدم چند روزه.برای یه کاری که مسئولیتش رو قبول کردم باید دقتم رو همه چی زیاد کنم از طرز فکر مردم و برخورد آدم ها در مورد مسائل مختلف گرفته تا برنامه های تلویزیونی و رنگ مد سال و مرغوب ترین کشک موجود،خلاصه بساطی ست ما را.
.همین شد که توی این هفته کلی چیزای مختلف ببینم .چیزایی که وجود داشتن قبلن، اما نمی دونم چرا انگار نبودن یا حداقل به این وضوح نبودن.تو بطنشون که میرم عشق میکنم.برای همین یک عالمه انرژی گرفتم برای کشف کردن و از آن ها این است که:
چند روز قبل سر صحبتم با یه راننده ی محترم تاکسی که اتفاقا راننده خطی ای هستن که تقریبا هر روز می بینمش باز شد.پسر بزرگش از بچه های دانشکده ی خواهرم اینا بود.خیلی اتفاقی این رو فهمیدم پزسیدم دختر هم دارین؟جمله قبلی هنوز رو زبونم رنگ داشت گفتم اونم دانشگاه میره؟گفت آره کوچیکه دختره پارسال دانشگاه تهران تئاتر قبول شد نذاشتم بره امتحان عملیشو بده.داره میخونه واسه کنکور دوباره.وای از تعجب شاخ در آوردم یه عالمه از آرزوهام جلوی چشمم وول وول می خوردن،گفتم آخه چرا؟گفت :
دور از جون تو دخترم،اما اصلن خوب نیست زن ها هنر بخونن اگه گذاشتم بره هنر بخونه فقط واسه مهندسی صنعتی(طراحی صنعتی به ضم من)بوده.سرفه کرد (مثل وقت هایی که من تلفظ واژه هی انگلیسی رو مطمئن نیستم و حرفم رو خورده خورده می گم و سرفه میکنم)و ادامه داد زن های هنری همه خرابن ،من می دونم ما خودمون یه پا جامعه شناسیم.من یه زن میشناسم نقاشه تا حالا ۲ بار شوهر کرده (!)تازه این بازیگرها هم همه با ۵،۶ تا مرد هم زمان رابطه ی جسمی دارن(جنسی،باز هم به ضم من)مگه من دیوانه ام که بذارم دخترم هدر بره.
خودمو جمع وجور کردم دیگه هیچی نگفتم.
اما این مسئله خیلی زیاد شده این طرز فکر خاص این راننده ی محترم نیست.من این نوع تلقی رو خیلی جاها دیدم که جا داره آسیب شناسی شه که چرا دید جامعه این همه به اهالی هنر ومنفیه؟حتمن نشانه هایی بوده که ذهن ها رو به این سمت کشونده ولی احتمالن خیلی چیزای دیگه هم دخیل هستن شاید پیشینه و بیشتر از اون دور بودن این تیپ از آدم ها در سطح عالی از عامه ی مردم باشه،وقتی از دور به مسئله ای نگاه بشه قضاوت های متناقض پی در پی،رنگی از بدبینی رو به اون میزنه.
فعلن که من نگاهم هی این ور و اونور میره و دنبال این سوال های بدون جوابه.کلی بودن که میخواستم بگم اما باشد برای بعد