صدای خر و پف تو تمام اتاق رو پر کرده.گاهی طاقتم تمام میشود.گاهی هم مثل الان درگیر جوش مسخره ای میشوم که زیر چانهُ درست نزدیکی های گردنم زده.
اما در تمام این لحظات یا شاید لحظات مشابه فرقی نمی کند یا وقتی دارم ظرف میشورم یا لحظه هایی که آرامشم رو در خط به خط داستان های کوتاه می کاوم.وقتی پاچه شلوارت را اندازه می زنم تا کوتاه کنم. وقتی می روم خرید. وقتی در آغوش تو تمام دنیا را به آب می دهم . وقتی جر بحث های کوچک در می گیرد یا خیلی بزرگُ وقتی تمام وجودم خشم است وقتی از در خانه میروم بیرون وفکر می کنم دیگر هیچ وقت بر نمی گردم وقتی دقایقی بعد از این دارم شام را می کشم.در تمام این لحظه ها حس گندی وجودم را می خراشد.حس آمیخته به تلخی که تمام روزهایم را پر کرده.اشکم را در آورده.
آه از نهادم بلند کرده.تمام روزهایی که همه با شادی آغازشان کردند و ادامه اش داده اند برایم با تلخی بی مثالی آغاز شده که ذکر مصیبتش را می دانی.در گیر بوده ای دفاع کرده ای نقد کرده ای توپی وتشری.
تمام اینها با سرخوردگی وخستگی تو همراه است.تو.که من انتظار دارم تمامش را درک کنی.
حداقا خستگی مشترکمان را به رسمیت بشمار.
نمی دانم تا کی این وضعیت ادامه دارد.دلم یک راه تازه می خواهد