می دونم.

اما حس خیلی بدیه که بخوان انتخابت کنن.تو هم انتخاب کردی با اینکه ازت خواهش کردم که نرو رفتی.موندن برات سخت بود و رفتی.خوش به حالت که می تونی بین خودت و من ،خودت رو انتخاب کنی.من واقعن نمی تونم.اما تمرین می کنم.مامانم همیشه می گه آدما اون رفتاری که ایسته ی خودشونه با دیگران دارن.نموندنت اونقدر سخت نبود که تجیح دادن خودت.                                         

کلی کار عقب مونده ریخته رو سرم دیروز رفتم پول یکی از کارامو از یه خانم دکتری که استادمونم ست بگیرم با کمال وقاحت به جای حداقل ۵۰ تومن به من ۱۷ تومن دادیه جوری ۱۷ تومن داد که انگار کلی دو دوت چارتا کرده ودیده کار همین قدر ارزش دارهمن واقعا چشمام در اومده بود واسه اون کار .

از سلسه تلفن های پرماجرای مامانم هم بگم،از اون جایی که همیشه از بچگی یادم هست که مامان  و بابا توهم داشتن که یکی داره صحبتای تلفنی ما رو گوش میکنه (با توجه به فعالیت های سیاسی گذشتشون)در آخرین تماس با مامان،بعد از اینکه احولپرسم شد گفت چه خبر؟منم گفتم خبری نیست احمدی نژاد ۴ تا سگ ۶۰۰ ملیون تومنی خریده ،مامان به تته پته افتاد انگار که توهم خرزو خانیش بزنه بالا گفت:ای بابا !!!اینا همه حرفه اون بیچاره که این همه واسه این مملکت زحمت میکشه!!!اابعد هم خداحافظی کرد(؟)وتمام.دااشتم از خنده می مردم.

آهان به سفارش دوست روانشناسم به مو شکافی ناراحتی هام پرداختم.گفت احساس کدورت بدون منبع عقلی می کنی ،چند مورد از چیزایی که حرصتو در میارن و وقتی بهش فکر می کنی مغزت ورو می کنه رو بگو.

۱.تو تازه یه خبر خوش شنیده بودی،منم کلی خوشحالو ،جیغ و دادو هوار می کردم که فرمودی یه وقت یه جلوی خواهرم نگی ها،نمی خوام  یه چیزی بگه ناراحت شی.

واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای خدای من این از اون حرفاست که بابام(متخصص ترمیمی)هم نمیتونن هیچ جوره ماله بکشن روش.آخه اینم حرفه .همه می دونن که من اگه اون روی سگم بالا بیاد دیگه دوست و دشمن نمیشناسم خواهر تو که سهله خواهر خودم رو آنچنان می شورم که اسنوا هم نتونه بشوره.پس این حرف مسخره ی حرص در آر رو چرا زدی؟ها هاهاهاهاهاها؟

۲.همه چی یادت میره اینم مربوط به حالا نیست که سرت شلوغ شده و شایدم به قول خاله خانوما :بابا مرد مرد هم یعنی همین فراموش کار!می دونی بعضی چیزا خیلی ساده اند ها.عمومن من از همین ساده ها نمی تونم بگذرم.اینا بیشتر اذیتم می کنن.باید یه زن باشی و بفهمی که چی میگم!

وقتی کلی با خودم کلنجار میرم تا بهت بگم :عزیزم من به وبلاگ ساختم بالاخره و تو اصلن پیش را نمی گیری،تا منتهای نهادم می سوزد.البته مهم نیست.(لعنت که اگر نبود نمی گفتم)

۳.از مامان هم خیلی حرصم می گیره وقتی کاراگاه میشه و به موشکافی مسائل می پردازه.بیچاره!احساس میکنم که افزایش سن خیلی روش اثز منفی گذاشته.به طرز افضاحی آشمون ریسمون گره می زنه و هر جا هم نتونست از من به عنوان چسب استفاده می کنه.

.....دیگه حوصله ندارم تایپ کنم اما حتمن بازم روی این موضوع فکر میکنم.

 

پ.ن.دوستت دارم،همین