دلم می خواد این خواهر مکرمم ۲ ساعت تمام حرف نزنه و فقط گوش بده تا براش بگم چقدر احساس می کنم به باد رفته.هیچی نمونده ازش جز یه موجود حسود غر غرو.چقدر دلم می خواد بدون پرده بتونم حرفامو بهش بزنم و بگم چقدر رفتاراش زننده ست و کاملا حماقت از پشت کلام  و رفتارای بچه گونش معلومه.چه قدر دوست دارم یاد بکنم از روزایی که اون برام مثل یه معلم بود یا نه مثل یه بت چقدر ازش چیز یاد گرفتم و چه چیزهایی که بود و من یاد نگرفتم اما الان دیگه اثری از اونا نیست.
برای کی حرف بزنم؟تو تحلیل رفتی خواهر من به باد رفتی دست شوهرت رو هم گرفتی و دوتایی با هم دارید سقوط می کنید.وقتی از مهمونی اومدیم بیرون باورم نمی شد وقتی تو یه بند داشتی به زمین و زمان گیر می دادی به حرف این و لباس اون و برای همشون ابراز تاسف می کردی و تند تند خط نشون می کشیدی خوشحال بودم که شوهرت سکوت کرده اما این تمام ماجرا نبود شما دست همدیگرو گرفتین دارید می رید پایین.با سرعت زیاد هیچ کس هم جلو دارتون نیست اون هم شروع کرد و تمام نکته هایی که از نظر تو دور مونده بود رو خاطر نشان کرد.
تمام طول راه داشتم دعا می کردم که تموم بشه این اجبار همراهی شما در مهمونی ها خانوادگی.اما دیدم مه دعای خوبی نیست حرف ها و بحث ها می مونه  و هر مرتبه چشمام پر اشک میشه بابت این همه که نبودی و شدی!
محبوب من آه محبوب من و دوری تو و نبود تو و تو تو!
شایدم هم یک ساعت تمام با شرح کامل اون طور که دزدکی خمیازه بکشی برات تعریف کردم.همه این ها و خیلی بیشترش را هم وقتی خواب رفته ای شاید بگویم.
بگویم که احساس می کنم توی یک کره ی کوچک گرد تنها مانده ام و تو نیستی هیچ کس نیست.مادرم که نیم بند است گاهی هست گاهی آنقدر بد است که می خواهم کیلومتر ها دور شوم و فریاد بزنم.
خواهرم که اینطور.
کحبوب من آی محبوبکم!
چه روزهای خلوت بی خاطره ای.چه حس بدی .چه خردلی مایل به قهوه ای بدی است این روزها.چه قدر واقعیت تلخ است عزیزم.واقعیت اینکه تنهام که دور شدم از عزیزانی که تقدیر است عزیز بمانند.از عزیزانی کم رنگ و پر رنگی که حکم است عزیز بمانند عزیزانی که حتی تصور محو شدنشان آبروی مرا پیش خودم پیش تو می برد.
محبوب من آی محبوب من! 
دلم می خواد خانه مان در باغی بنا شود در اطراف تهران.که گاهی مثل امروز که شدم آهٍ بلند تندی بکشم در حیاط و بغض بترکانم.
محبوبکم آه محبوبکم!
تنهام.