ثانیه های اخیر
سه روز بود یا جهار روز یا یه عمر یا یه ثانیه؟
هنوز یه ساعت نشده که از در خونه رفتی بیرون.وهنوز یه ساعت نشده که اینطورم.تپش قلب داره منو می کشه.پوران داره"چشمای من میل به گریه داره" می خونه.و من مثل ابر بهار گریه می کنم.مثل دیشب که زار می زدم تو بغل تو.
حالم خوب نیست مثل شانس گه تو.که دو روز آروم نداری.این سری هم که اومدی یکی فوت کرده.می دونم که چقدر تو ذوقت خورده .حتی می تونم چهرت رو تصور کنم وقتی بابات داشته پشت تلفن این خبر رو بهت می داده.مکث کوتاهت جلوی چشمامه.تو دلت خالی شد یه لحظه.
خونه خالی شده.مثل دیونه ها شدم.می دونم ناراحت می شی اگه اینو بهت بگم.نمی گم.اما خیلی دلم گرفته دیگه مطمئنم کاملاْ افسرده شدم.حتما می رم دکتر شاید همین امروز.انقدر افسرده دور وبرم بوده که سریع دست بجنبونم و به خودم بیام.ورزش هم باید بکنم.با این صدمات ناشی از این شبه تصادفی که این هفته برام پیش اومده فقط می تونم برم شنا.
وای خدا نمی دونم الان تو به من احتیاج داری یا من به تو.ولی هرچی که هست یه کمبودی وجود داره که انقدر جانکاهه.
نمی دونم خاصیت منه که موقع امتحانا افسرده میشم یا خاصیت امتحانا که انقدر روحم رو تخریب می کنند.
اگه بدونی این روزایی که باهم بودیم چقدر خوب بود حتما برای خودت جایزه می خری.کاش انقدر اخم نکنی و زود سرتو پایین نندازی بری پیش قاضی.دوست دارم یله بشم روی دستت همین الان و بهت بگم دست خودم نیست درک کن.واقعاْ روزای خوبی ندارم.
دارم مثل ابر بهار اشک میریزم و سردمه.دوستت دارم گوجه سبز خوشمزه ی منی تو