این که نباشی و من بی حوصله باشم عجیبه؟این که این رو به تو بگم چی؟پس چرا اخم می کنی؟باب به خدا این نه یعنی که نمی فهمم چقدر شرایط تو بده.ای بابا ،تمام تلاشمو می کنم که استرسم منتقل نشه به تو و تو با یه اه ساده،با یه بی حوصلگی لفظی عصبی می شی؟ای خدا.کاش اونقدر نیرو داشتم که بگم حالم خوبه .نیست خوب چه کنم.خونه شلوغ می شه همه قراره بیان و نصیحت مادرلنه خواهرانه ای خدا.کاش منو به حال خودم بذارن.
تو این شرایط تنها دلخوشی تو بودی و صبری که نمی دونستم ازر کجا خدا بهت میده که تو سرایط سخت هم بیشتر از خودم باهام صبوری می کنی،خوب هر آدمی یه صبری داره،مگه اون شرایط طاقت فرسا چقدر قابل تحمله؟
کجایی؟چرا هرچی دستمو دراز می کنم نمی بینمت؟
وای خدا چرا همه چی انقدر گره خورده.چرا من انقدر تنهام.چرا طاقت افسانه ایم ناپدید شده؟چرا انقدر همه چی رو سخت می گیری؟چرا این دست درد مسخره ولم نمی کنه؟ب
باقی تلاش ها از تو.دیگه هیچ چیزی جذاب نیست .کاش سرم رو بذارم و بمیرم.