در هوایت بی قرارم روز و شب
حالم خوب نیست.مدت ها بود اینطوری گلو درد نشده بودم.ترجیح می دم زیاد دهنم رو باز نکنم.حالا چه برای حرف زدن چه غذا خوردن.
اما خدا رو شکر از از احوالات روحی.انقدر روبراهم که به راحتی دیشب قبل از خواب همه ی آدم هایی که مرا به تخمشان حواله کرده اند را به جای حواله به همان جا ،بخشیدم .دیگر چه فرقی می کند.هی همدیگر را در خفا حواله دهیم که چه؟یک چیزی از جایی در مورد آشنایی که در باب من نقل شده بود به گوشم رسی که اگر سال های پیش بود الان اسفندی بودم که تا قیامت می پرید هوا و حرص می خورد اما الان دیگه مهم نیست.نمی دانم اطرافیان چرا مشکلاتشان را با خودم حل نمی کنند یا با همدیگر یا باخودشان .
وای خدا حالم از این هوای سرد به هم می خوره.دارم توی تب می سوزم و نیاز شدد به مرکبات اما نه حوصله دارم برای خرید نه انگیزه ای!
امتحان هاست ویکی پس از دیگری بر روانم خراب می شوند این جزوه های مزخرف بی سر وته که از عهد میرزا کچا الدوله به میراث برای اهل علم مانده اند.
ولی تو
اگر فوتبالیست بودی میگفتم روزهای اوجت است.دارم روی ابرها سیر می کنم از احساس زندگی ای که زیر پوستم به جریان انداختی.به جان تمام مهربانی ها می ترسم ولی ۰،که خواب باشم ،چه قدر خوب شدی این روزها.خوب که بودی اگرچه،ولی احساس می کنم سرشار آرامشم کردی .نگاهت توی اطمینان غرق شده دارم میبینم که آرامی و آرامشت زوزهایم را صورتی کمرنگ کرده با لکه هایی بنفش سیر که هیجان می بخشند به روزگار.
خدا رو شکر