یه مناسبت فوق برنامه ی خانوادگی بود؛مدت ها بود که ندیده بودمشون وای یه عالمه آدم که هوار میشن سر آدم هی ماچ و ماچ و ماچ،در اخر هم عینی ترین ثمره ش ماسیدن کرم پودر روی صورت,.

یه جور حس ناهمگون این جور وقتا به روحم حاکم میشه از یه طرف خروار خروار آدم که حکما" باید دوسشون داشته باشی  و نام خانوادگی مشترک و ته چهره های مشابه از طرف دیگه هم دنیاهای مختلف از هر جهت حتی طرز لباس پوشیدن.

تو نخش که می رفتی خیلی فکاهی بود از شلوار جین وتاپ های ساده که منو خیلی از جوون ترا پوشیدن شروع میشد تا  پیرهن های دکلته ی فوق العاده مجلسی،چادر مشکی،چادر گل گلی,  ،مانتو و شلوار وای شاهکارشون هم اون لباس برق برقی های بد دوخت بودن که فاجعه وار سعی داشتن لختی باشن.

از اون طرف هم هر وقت از رقصیدن  فارغ میشدم می رفتم تو فکر این هم تفاوت فرهنگ فکرشو بکن،این همه تفاوت در نوع پوشش حتما" به خاطر بک گروندهای متفاوتی بود که این آدمها داشتن،فکرشو بکن زن عموم 65 هزار توومن فقط پول شینیون موش رو داده بود اون کل کیف و کفش ولباس یکی از خانواده ها جدا" 50 تومن هم نمی شد.نمی تونستم درک کنم که چطور 65 تومن پول نازنین رو  واسه ی یه مهمونی, به این سادگی به باد داده بود.

از اون طرف یکی سوپر مارکت داشت یکی معلم بود یکی جوشکار یکی پزشک یکی بساز بفروش یکی استاد دانشگاه شاهکارشون هم یکی از پسر دایی های شوهر عمه ام بود که وقی از دختر عمه ام  پرسیدم که این چی کارست،گفت: دزد,.....وای  یه ساعت خندیدم کلکسیون این فامیل  داره کم کم تکمیل میشه خیلی با مزه بود.

یه دختر ناز مامانی هم بود که فقط 3 سالش بود وای بی نظیر بود دلم می خواست گازش بگیرم کلی با من رقصید انقدر وارد بود موقع رقص عربی پیرهنشو زد بالا گفت می خوام رقص شکم بکنم!وای عزیزم وسط مهمونی رفته بود با قیچی یقه ی لباسشو چاک داده بود می گفت می خوام می می هام  معلوم باشه!کلی خندیدیم البته واسطه هم شدیم که کتک نخوره خیلی شیطون بود.

البته سورپرایز قضیه مامانم بود که وقتی وارد شدم از تعجب داشتم شاخ در می اوردم.آخی اصلا" فکر نمی کردم اونجا ببینمش هیچی نگفته بود منم یادم رفته بود بهش بگم.ولی دیدنش اونجا یه مزیت بزرگ داشت که چپ و راست یکی بود که بهم می گفت ماشالا از همه خوشگلتری...

وای اما 100 تا نصیحت ملوکانه هم به ریشم بسته شد ،اینکه یواش بخندم انقدر به بچه ی فلانی توجه نکنم پر رو می شه تازه قبل از شام هم می گفتن تو ماتیک نداری بکشی رو این لبات مثل روح شدی !

ولی در مجموع بد نبود دیدن اون همه آدم رنگارنگ یه لحظه هایی خیلی مهربونانه و گرم بود یه موقه هایی هم خنده دار بود در عیت حال بعضی تفاوت ها هم اشک منو در میاورد.

 

مامان بعد از شام رفت اما من موندم کلی خندیدیم با خمیر نون باگت قیافه های همدیگه رو درست کردیم جایزه ی بترین طراحی دماغ رو من گرفتم که دماغ یکی از عمه هام بود خودش که مرده بود از خنده.

همه چی خوب بود تا آخر شب به خاطر یه خبری که شنیدم کلی نگران تو شدم  از دماغم در اومد خوابم نمی برد به مدد معجون های مادربزرگ که بوی زرد چوبه می داد خوابیدم اما با جیغ از خواب پا شدم به خواب خیلی افتضاح دیدم خواب دیدم بابا فوت شده داشتم می مردمهمه ی آدم های مهمونی دیشب با همون لباسا اونجا خیلی حالم بد شد رفتم صورتم رو شستم وتا دوباره خوابم ببره صلوات فرستادم.

این حالتم همه برای اینه که تو نیستی صبح که با صدای یاب خونه بیدار شدم از خواب دیشبم گفتم همه صدقه گذاشتن کنار من هم.

دیگه بی قرار تر از اون بودم که اونجا آروم بگیرم اومدم خونه تو راه گوشیم زنگ خورد تو بودی وای چقدر پر در آوردم سریع گفتم که دیشب چه خیری شنیدم گفتی نه اینطورا نیست حالم بهتر شد.

 چه قدر حجم آغوشم اندازه ی  تن توست